السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)
 
قالب وبلاگ

شهید اهنی

مادر شهید رجبعلی آهنی در بیان خاطراتش از شهید رجبعلی آهنی گفت : آن روز بی موقع از مدرسه برگشت . کیسه ای پر از پنبه را به کناری پرتاب کرد و با ناراحتی ، در گوشه ای از اتاق زانوهایش را میان دستانش گرفت . از رفتارش متعجب شدم . پرسیدم : چرا الان از مدرسه برگشتی رجب جان ؟
بغض کرده بود و فقط در جوابم می گفت : هیچی ! از کیسه مشتی پنبه برداشتم و پرسیدم :اینها را ازکجا آوردی ؟
سرش را به طرفم برگرداند و گفت : من دیگر مدرسه نمی روم . آقای معلم می خواهد از ما کار بکشد، به هر کدام از بچه های روستا یک کیسه پنبه داده تا با مادرهایشان بریسند. زور می گوید یا پنبه را بگیرید و نخ درست کنید و و یا دستکش ببافید تا برای خانواده ام هدیه ببرم وگرنه حق ندارید پایتان را در کلاس بگذارید.!
طاقت نداشتم او را با گلویی بغض کرده ببینم، سرش را به سینه چسباندم و گفتم : عیبی ندارد ، من پنبه ها را می ریسم ، تو برو مدرسه . اما او گفت : نه ، من حرف زور گوش نمی کنم . چرا شما بی اجرت کار کنید ؟ فردا پنبه را در کلاس جلویش پرت می کنم و دیگر به مدرسه نمی روم.
هر چه اصرار کردم ، رجب زیر با نرفت و همین کار باعث شد تا ترک تحصیل کند .


[ دوشنبه 91/11/2 ] [ 4:31 عصر ] [ علیرضا مهدوی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 45
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 198587
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما AmmarName.ir