بسم رب الشهداء و صدیقین
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
اعداد برای بعضیها یک جور دیگر معنا میدهند؛ یعنی انگار بعضی اعداد انسان را به یاد یه چیزی می اندازه ، مثل دهم محرم که مال امام حسین(ع) است، چهاردهم خرداد که مال امام خمینی(ره) است و یازده دیماه که مال سید مجتبی علمدار است. آخه یازدهم دی ماه هم روز ولادت پربرکتش بود و هم شهادت غمبارش.
سردار شهید اسلام سید مجتبی علمدار فرزند: سید رمضان محل ولادت: ساری سال ولادت : 11/10/1345 محل شهادت : بیمارستان ساری ( بر اثر جراحات شیمیایی از جنگ ) سال شهادت : 11/10/1375 محل دفن : گلزار شهدای ساری
سر زدن به خانوادههای کمبضاعت و بیبضاعت جزء برنامههای ثابت هفتگیاش بود. با اینکه روز در تلاش بود، نماز شبش ترک نمیشد. عاشق زیارت عاشورا بود. نزدیکش که میشدی ذکر «یا زهرا» از لبش میشنیدی که یکریز بود و دم به دم. نفس گرمی داشت و مداح اهلبیت(ع) و آنانی بود که به خاطر اهلبیت در خون سرخشان غوطهور شده بودند. بعد از جنگ، دلش که به یاد رفقای شهیدش میگرفت، مراسم راه میانداخت و میخواند. اغلب هم شعرهای خودش را میخواند:
ای کاش شور جنگ در ما کم نمیشد
بیتالزهرا(س)، مسجد جامع، امامزاده یحیی(ع)، مصلای امام خمینی(ره)، هیئت عاشقان کربلا و منازل شهدا صدای پر سوز و هجران او را از یاد نخواهد برد.
زندگی نامه
معمول است که برای نگارش زندگینامه از روز ، ماه و سال تولد آغاز میکنند، اما برای معرفی سیدمجتبی بهتر است به سالهای پیش از تولد وی بازگردیم؛ زیرا بر این اصل واقفیم که برای معرفی هر پدیدهای ابتدا باید سابقه و گذشته آن پدیده را مرور کرد و در سیر ایجاد آن به تفکر و تعمق پرداخت دوران پیش از تولد مازندران از دیرباز همواره خاستگاه شیعیان خالص و ارادتمندان به اهل بیت عصمت و طهارت بوده است. یکی از نمودهای بارز این ارادت برپایی مجالس سوگ و سرور در شأن اهل بیت(ع) بوده که نیاکان سیدمجتبی در شهرستان ساری همواره طلیعهدار این محافل و مجالس بودهاند. یکی از آنان مرحوم سیدعلیاکبر علمدار (پدربزرگ سیدمجتبی) بود. او با احساس این نکته که در محله مسکونی آنان (بخش 8 ساری) مکانی برای اقامة محافل مذکور وجود ندارد، یکی از اتاقهای منزل خود را به این امر اختصاص داد. همین خانه به ظاهر کوچک، مدتی میعادگاه عاشقان اهل بیت(ع) و شاهد سوز و گدازهای عارفانه سوگواران اباعبدالله (ع) بود و در ماههای محرم و صفر جمعیت اندک محله را در خود جای میداد. تولد در فضای همین خانه که مدتها به ذکر یا حسین(ع) و یا زهرا(س) معطر شده بود، در سحرگاه یازدهم دی ماه 1345 درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین اذان صبح را سر داده بود، کودکی دیده به جهان گشود که نامش را مجتبی نهادند. بعدها عقاید، رفتار و منش مجتبی نشان داد که روح بزرگ او چگونه پیامها و برکات معنوی آن فضای ملکوتی را به خود گرفت. تولد سیدمجتبی بارقهای از امید را در دل پدر و مادرش که در سیمای نورانی او آیندهای درخشان را میدیدند، به وجود آورده بود. آنان میاندیشیدند که در آینده، حضور مجتبی در خانواده از دشواریهای زندگی آنان خواهد کاست و در ایام پیری، عصای دستشان میگردد. سیدمجتبی دومین فرزند خانواده و نخستین فرزند پسر سیدرمضان علمدار بود. این پدر بزرگوار با درآمدی متوسط همواره دغدغة آن را داشت که فرزندانش تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند.
از این رو، به مادر سید توصیه کرد که در دوران کودکی، وی را با قرآن آشنا سازد. این مادر فداکار که در دوران طفولیت سید، همواره شاکر این نعمت خداوندی بود، از هیچ کوششی در جهت تربیت مجتبی دریغ نکرد و زمینه یادگیری قرآن را برای فرزندانش بوجود آورد. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهید عبدالحکیم قرهجه (حشمت داوری) و دوران راهنمایی را در مدرسه شهید دانش (نیما) و چند سال از دوران متوسطه را در هنرستان شهید خیریمقدم شهرستان ساری با موفقیت به پایان رساند.اگر چه دوران تحصیلات متوسطه سیدمجتبی به دلیل پیروی او از فرمان پیر جماران، خمینی کبیر و انجام تکلیف الهی ناتمام ماند و به حضور دی میادین نبرد کشیده شد، اما راه سید را به سوی دانشگاهی باز کرد که در کلاس آن درس عشق و ایثار ارایه میشد و سید توانست از جمله دانشجویان ممتاز آن گردد.
دوران دفاع مقدس
سیدمجتبی در سال 1362 یعنی در سن هفده سالگی به همراه چند تن از دوستانش دوران آموزش نظامی را در منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور سید در کردستان با اتمام عملیات والفجر 4 مصادف بود که به همراه سایر رزمندگان، پس از عملیات در پایگاه ساوجی و در منطقه پنجوین عراق مستقر شدند. سیدمجتبی در سال 1363 وارد منطقه عملیاتی جنوب شد و در گردان امام حسین لشکر 25 کربلا مازندران با عنوان تیربارچی تحت فرماندهی سردار رشید اسلام شهید "صمد اسودی" مانع تجاوز مزدوران بعثی به کیان نظام اسلامی شد. این رزمنده سرافراز از نقشآفرینان عملیات پیروز کربلای 1 نیز بود که به آزادسازی شهر مهران انجامید. در همین عملیات بود که سیدمجتبی یکی از بهترین دوستان خود را از دست داد. او شهید "حمیدرضا مردانشاهی" نام داشت که دوران تحصیل و آموزش نظامی را با هم گذرانده و در کنار هم به جبهههای نبرد عزیمت کردند. علاقه سیدمجتبی به حمیدرضا چنان بود که پس از عملیات کربلای 1 در تصمیمی شجاعانه به همراه چند تن از رزمندگان به میان عراقیها رفته، با بازگرداندن پیکر مطهر شهید حمیدرضا مانع چشم انتظاری دل آزار خانواده او شد. در روزهای سنگین فراق حمیدرضا، مجتبی به دلسوختهای دیگر از تبار عاشقان حضرت دوست یعنی "حسین طالبی نتاج" دل داده بود که به اعتراف خود سیدمجتبی، بسیاری از فضایل اخلاقی را از حسین الهام گرفته بود و همواره ویژگیهای رفتاری او را به عنوان الگوی عملی برای دیگران بازگو میکرد. این دوستان تا آخرین لحظههای زندگی از خاطر او محو نشدند و سید همواره از آنان به نیکی یاد میکرد. ناگفته نماند جذابیت فوقالعادة سیدمجتبی سبب شده بود دوستان بسیار زیادی در طول هشت سال دفاع مقدس از شهرهای مختلف استان مازندران با او در ارتباط باشند که برخی به شهادت رسیدند و برخی نیز در قید حیات هستند و همواره دوستی و ارادت متقابل میان آنها برقرار بود. اما نکته قابل تأمل اینکه مجتبی همواره در ارتباطات دوستانه به دنبال کسب معرفت بود و از خصوصیات مثبت اخلاقی هر کس به اندازه ظرفیت، خوشهچینی میکرد. پس از عملیات کربلای 1 سید وارد گردان "مسلم بن عقیل" شد که تا پایان جنگ نیز در آن گردان باقی ماند. (لازم به ذکر است که سیدمجتبی مدتی کوتاه در گردان "یا رسول(ص)" نیز عضویت داشت) ، سیدمجتبی در دی ماه 1365 همراه با گردان مسلم آماده حضور در عملیات کربلای 4 شد؛ اما از آنجا که به دلایلی این گردان وارد عمل نشد، این مأموریت به انجام نرسید و در واقع نخستین عملیاتی که سید همراه با گردان مسلم در آن شرکت جست؛ عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بود. گردان مسلم پیش از عملیات فوق در آبادان و در منطقهای به نام "صیداویه"مستقر شد. در اینجا بود که سید همراه سایر رزمندگان در کنار نخلهای شکسته و قد خمیده اما استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر میداد و میتوان گفت که سید مقدمات مداحی در رثای اهل بیت را در این مکان برای خود پایهریزی کرد. همزمان با این نجواهای عاشقانه در خلوتهای انس با دوستان و نزدیکان از اینکه تا آن زمان حتی مورد اصابت ترکشی واقع نشده بود، شکوه میکرد و از درگاه خداوند لیاقت این معنی را میطلبید، تا اینکه در عملیات کربلای 8 در شلمچه در تاریخ هفدهم فروردین 1366 این خواسته او به اجابت رسید و ازناحیه کتف راست مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و علیرغم اصرار دوستان، حاضر نشد قدمی به پشت جبهه بردارد و با همان حالت تا پایان عملیات در منطقه حضور داشت و به همراه سایرین مانع نفوذ دشمن به منطقه عملیاتی شد. این ترکش هرگز از بدن سیدمجتبی خارج نشد و آن را به عنوان درّی از جانب معبود، در صدف وجود خود نگهداری میکرد.سید علیرغم زخمی که در کربلای 8 بر بدنش وارد شده بود، با تأسی به علمدار کربلا در اواخر فروردین ماه سال 1366 به همراه گردان مسلم در عملیات کربلای 10 شرکت جست که ارتفاعات "ماووت" هنوز خاطره پایداریها و جوانمردیهای او را در خاطر دارد. او پس از عملیات کربلای 10 همچنان در مناطق جنوب حضور داشت و بر اوراق پرونده اخلاص و فداکاری خویش میافزود.حضور سید در مناطق عملیاتی جنوب با لشکر 25 کربلا ادامه داشت تا آنکه در تیرماه 1366 رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. سید از روز عضویت خود در سپاه این چنین یاد میکند. مجتبی در مرداد ماه سال 1366 به فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد. او اگر چه ـ به شهادت دستنوشتههایش ـ این مسؤولیت را با احتیاط و وسواس پذیرفت، اما همچنان که از مردان بزرگ انتظار میرود با پشتکار تمام و همت بلند و با حمایت و جانبداری از نیروهای تحت امر از یکسو و جدیت فزاینده در انجام وظایف محوله از سویی دیگر از عهده این مهم به خوبی برآمد. در یک کلام، سید خود را خادم گروهان سلمان میدانست و با این وجود، فراموش نمیکرد که فرمانده این گروهان نیز است و به عنوان فرمانده، تکالیف خطیری را بر عهده دارد. سیدمجتبی کمتر شعار میداد و بیشتر عمل میکرد و اندیشه تکلیف، لحظهای او را به خود وا نمیگذاشت. دلاوران گروهان سلمان به یاد دارند که سیدمجتبی این فرمانده جوان و رشید چگونه به آمادهسازی نیروهای خود پرداخته بود. به عنوان نمونه، او از طریق انجام رزم شبانه و پیادهرویهای مکرر در "هفت تپه" گروهان خود را برای عملیات عظیم والفجر 10 به خوبی مهیا کرده بود. روزهای انتظار بسرآمد، تا اینکه در اسفند ماه سال 1366 گروهان سلمان به همراه سایر نیروهای گردان مسلم جهت شرکت در عملیاتی دیگر عازم غرب کشور شد. تمرینها و آمادهسازیها در ارتفاعات برفگیر "هزار و یک شهید" در منطقه عمومی"دزلی" ادامه یافت و سرانجام گروهان سلمان به فرماندهی سید شهید به نقشآفرینی در علمیات والفجر 10 پرداخت. ماموریت گروهان سلمان آزادسازی سه راهی "خُرمال، سید صادق، دوجیله" و پاسگاه مستقر در آن سهراه بود که با موفقیت کامل انجام شد و این سهراهی رشادتهای سیدمجتبی را که یک تنه به مواجهه با دشمن بعثی پرداخته بود، هرگز از یاد نخواهد برد. در همین جا بود که سیدمجتبی مورد آماج گلولههای بعثیان قرار گرفت و از ناحیه پهلو به شدت مجروح شد که به از دست دادن طحال او منجر شد. سید اگرچه با اعزامهای مکرر و تحمل جراحتهای یاد شده، وظیفه خود را نسبت به انقلاب مقدس اسلامی در عرصه دفاع مقدس به انجام رسانیده بود، اما روح عاشق و نستوه او و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران بار دیگر او را به جبهههای نبرد کشانید، به گونهای که تا مدتی پس از پذیرش قعطنامه 598 نیز باید سراغ او را از نخلستانهای آبادان و خاکریزهای شلمچه میگرفتیم. مجتبی در زمستان سال 1369 مأموریت خود را در مناطق جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاریش را در واحد عملیات و پس از آن در واحد تربیت بدنی لشکر 25 کربلا در شهرستان ساری ادامه داد.
پای درس سید
آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.
... احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم.