السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) | ||
مینویسم...با دستانی سرد ازجنس خاک...با چشمانی از جنس باران...مینویسم با قلمی سبز که از جنس روزگار نیست... و با دلی از جنس آتش که دیگر جایی برای سوختن ندارد و تنها مجالی کوچک یافته است برای یافتن و ساختن وجود حقیر خویش... مینویسم...با تمام وجود بی وجودم مینویسم... تا به کی انتظار؟تا به کی دیدن خود در فرداها و دیدن روی ماهتان در رویاها؟ تا به کی آتش سوز سینه مان را با اشک دیده خاموش کنیم که این آتش انتظار سراسر وجودمان را می سوزاندو نمیسازدمان... یعنی آتش انتظارما?آتش انتظار نیست که اگر بود تا به حال انقدر ساخته بودمان که شاید ما هم جزء یاران یاران یاران...مولایمان بودیم. که اگر راست بود اسمش آتش انتظار نبود... عطش انتظار بودو با اشک دیده ها تسلایی میشد برای وجود حقیرمان... مولا جان... قلب های خاکستری و حیات پر از معصیت ما پرشده است از جای خالی شماو همه مان منتظریم تا حضورتان به ظهور مبدل شود... حرف هایم رادر چند کلمه مینویسم... مهدی جان? تا به کی انتظار... [ پنج شنبه 90/9/3 ] [ 5:51 عصر ] [ علیرضا مهدوی ]
[ نظرات () ]
گر چه من سرباز هیچ و ساده ام سر خوشم مهدی (عج) بود فرمانده ام
[ پنج شنبه 90/9/3 ] [ 5:42 عصر ] [ علیرضا مهدوی ]
[ نظرات () ]
|