سفارش تبلیغ
صبا ویژن

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)
 
قالب وبلاگ


[ یکشنبه 91/2/3 ] [ 4:16 عصر ] [ علیرضا مهدوی ] [ نظرات () ]

روزی که مهدی کوچک اشک ریخت

به درمان درد مستمندان می‌اندیشید. ستم را طاقت نمی‌آورد. روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی که گونه‌ها و دست‌های سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می‌کند که در جانش رسوخ کرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد که پالتویی برایش تهیه کند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب که از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اطاق می‌افکند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌که دوست بغل‌دستی من در کنارم از سرما بلرزد؟

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/2/2 ] [ 5:46 عصر ] [ علیرضا مهدوی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 191195
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما AmmarName.ir